سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

امتداد لحظه ها جاریست در زمان....

***

بی خیال اومدنها و رفتنها ؛ بودنها و نبودنها...

و هنوز آدم روزی هزار بار به گناه سیب تبعید میشه

و هنوز بی محابا از تبعید و شب زدگی ،طئم شیرین سیب رو

بدون تلخی هاش احساس می کنه...

و روزی هزار هزار بار چشمای دوره گردش ، مبهوت سیب هاییه

که به مهمونی شبونه دعوتش می کنه...

هنوز نمی دونه دزدیدن میوه ی ممنوعه گناه یا نه !!!

ولی خوب...شاید امیدی باشه!

مث همون موقع که آدم سرگردون و شب زده ، تو بی انتهای کویر

دنبال حوای خودش می گشت...

حوا ! مونس غربت کویر .

نمی دونم ! شاید فقط به خاطر ترس از تنهایی بود...

به هر حال ؛ پیداش کرد

درست همون موقع که غم زده ، بیابونهای بی انتهای کویر

رو زیر پا می گذاشت ؛

نسیم وزید...

نسیم که وزید بوی بهشت می داد...بوی گیسوی حوا...

بوی گیسوی حوا ، پیچیده تو آغوش نسیم ...

به آدم جون دوباره داد...

***

پی نوشت:

آاااااااااااااااااااااااااااای آدما...آدم حسرت گندم نباشیم!

***

اما یه نکته ی جالب که خیلی جای بحث داره:

گاز زدن به اون میوه ی ممنوعه باعث شد که من باشم!

(به اشاره ی یکی از دوستان خوبم)


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/17ساعت 5:21 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin